واژه های حقوقی مهم که باید بدانید (قسمت ششم)
خیار تدلیس: تدلیس، عمل موجب فریب طرف معامله است و وجود آن سبب پیدایش حق فسخ میشود
خیار حیوان: اگر مبیع حیوان باشد مشتری از حین عقد تا سه روز اختیار فسخ عقد را دارد.
خیاررؤیت و تخلف وصف: هرگاه کسی مالی را ندیده و آن را فقط به وصف بخرد بعد از دیدن اگر دارای اوصافی که ذکر شده است نباشد مختار است که بیع را فسخ یا به همان نحو که هست قبول نماید.
خیار شرط: در عقد بیع ممکن است شرط شود که در مدت معینی برای بایع یا مشتری یا هر دو شخص خارجی اختیار فسخ معامله باشد.
خیار عیب: اگر بعد از معامله ظاهر شود که مبیع معیوب بوده، مشتری مختار است در قبول معیوب یا اخذ ارش یا فسخ معامله.
خیار غبن: هریک از متعاملین که در معامله غبن فاحش داشته باشد بعد از علم به غبن می تواند معامله را فسخ کند. غبن در صورتی فاحش است که عرفا مسامحه نباشد.
خیار فسخ: اصطلاح تفصیلی واژه خیار است ( رک = خیار).
خیار مجلس: در عقد بیع مادام که مجلس عقد به هم نخورده طرفین حق به هم زدن بیع را دارند. به هم زدن مجلس عقد به نفرقه متعاملین از یکدیگر (ولو به چند قدم) و یا به ترک مکان عقد(ولو با هم) محقق می شود.
دائن: کسی که تعهدی به نفع او بر ذمه غیر وجود دارد.
دادخواست: شکوائیه ای است که به مراجع قضایی بطور کتبی و یا شفاهی عرضه می شود.
دادخواه: مدعی را گویند. کسیکه طرح دعوی می کند و تظلم می نماید.
دادرسی: مجموعه عملیاتی است که بمقصود پیدا کردن یک راه حل قضایی بکار میرود – رسیدگی به مرافعه
دارایی : به مجموع اموال و مطالبات و دیون گفته می شود.
دانگ : یک ششم از مال غیر منقول دایرزمینی است که تحت کشت یا بنیاد و مانند آنها باشد.
درآمد اتفاقی: هر درآمدی که به صورت غیر مستمر و اتفاق بدست آید مانند پاداش، جایزه و …
دستمزد: مزدی که برای انجام کار بدنی غیر مستمر داده می شود.
دفتر اسناد رسمی: محل کار سردفتر اسناد رسمی که برای انجام کار خود اختیار کرده است. (محضرچی J )
دفتر تجارتی: دفاتری که تاجر مطابق مقررات قانون تجارت تهیه و نگهداری کند.
دفتر روزنامه: یکی از دفاتر تجارتی است که تاجر جمیع واردات و صادرات تجارتی خود را روزانه باید در آن ثبت کند.
دفتر کل: یکی از دفاتر بازرگانی است که تاجر باید کلیه معاملات را لااقل هفته ای یک مرتبه از دفتر روزنامه استخراج و با جدا کردن انواع مختلف آن هر نوع را در صفحه خاص بطور خلاصه ثبت کند.
دلال: کسیکه با دریافت حق معینی واسطه بین خریدار و فروشنده می شود.
دیان: بستانکاران، غرماء.
دین: تعهدی که بر ذمه شخصی به نفع کسی وجود دارد.
دین مؤجل: دینی که در موعد معینی قابل مطالبه و پرداخت است.
دیه: کیفری است نقدی.
ذمه: حقی که شخص بعهده دیگری دارد.
رابطۀ حقوقی: بستگی حقوقی دو یا چند شخص و نیز بستگی حقوقی شخص با اشیاء و اموال و حقوق و منافع را گویند
راشی: کسی که برای اقدام به امری با امتناع از انجام امری که از وظایف مأموران و مستخدمان دولت است وجه یا مالی بدهد
راهن: رهن دهنده، عقد رهن، عقدی است که بموجب آن، مدیون مالی را برای وثیقه به راهن دهد.
ربح: به معنی ربح پول و یا نزول استعمال می شود.
ربع: یک چهارم، چهار یک.
رسمی: عمل رسمی عملی است که منسوب به دولت است.
رشوه: دادن مالی است به مأمور رسمی یا غیر رسمی دولتی به منظور انجام کاری از کارهای اداری یا قضایی
رشید: کسی که دارای وصف رشد است در مقابل غیر رشید یا سفیه استعمال می شود هر رشیدی عاقل است ولی هر عاقلی رشید نیست.
رجعیه: زنی که به طلاق رجعی مطلقه شده باشد.
رجوع: انصراف، برگشتن، برگشت به حالت قبل از عقد معین یا قبل از ایقاع معین. در این صورت مرادف معنی فسخ است
رخوه: سست.
رقبه: عنوان املاک غیر منقول.
رد: در باب ارث مقابل فرض و قرابت قرار می گیرد یعنی از ترکه میت هر صاحب فرض حصه خود را می برد و بقیه به صاحبان قرابت می رسد و اگر صاحب قرابتی در آن طبقه مساوی با صاحب فرض در درجه نباشد باقی به صاحب فرض رد می شود.
رهن: عقدی است که به موجب آن، مدیون مالی را برای وثیقه به دائن می دهد.
رهن فک (فک رهن): خروج مال مورد رهن از حالت وثیقه بودن.
زیان: در معنی ضرر به کار می رود
زیان دیر کرد: به معنی خسارت تأخیر تأدیه است.
سازش: تراضی طرفین دعوی بر فیصله نزاع معین در دادگاه و با دخالت دادرس.
سب: در فقه از جرایم ضد شرع است و عبارت است از ناسزا گفتن.
سبب: خویشاوندی است بین دو نفر که بر اثر رابطه زناشویی بوجود می آید.
سبب اقوی: دو نفر در اتلاف مال ثالث دخالت دارند که یکی مباشر است دیگری را سبب گویند. مثلا یک نفر دیگری را به اکراه و تهدید وادار به تخریب دیوار یا خانه ثالثی کند آن که تخریب کرده است مباشر است و دیگری سبب. در باب اکراه، سبب اقوى از مباشر است.
سبب مملک: سببی است که موجب تملک کسی شود مانند بیع و وصیت و حیازت مباحات.
سرقت: ربودن مال و اشیاء منقول غیر بدون رضای او بر خلاف حق
سرقفلی: پولی که مستأجر ثانی به مستأجر سابق در موقع انتقال اجاره بلاعوض می دهد و هم چنین مستأجر اول به موجر مالک میدهد
سرمایه گذاری: تخصیص اعتبار و مصرف آن برای هدفهای معین و مخصوص.
سدس: یک ششم، شش یک.
سفته: عبارتست از سند تجارتی که به موجب آن امضاء کننده تعهد می کند در موعد معین یا عندالمطالبه در وجه حامل یا شخص معین و یا بحواله کرد آن شخص کارسازی نماید اسم دیگر آن فته طلب است.
سفید: کسی است که تصرفات او در اموال و حقوق مالی خود عقلائی نباشد.
سفک دماء: ریختن آب، خون و مانند آن- خونریزی
سیفه:صفت شخص بالغ که تصرفات او در اموال و حقوق خویش جنبه عقلانی نداشته باشد، عدم رشد
سقوط: تنزل و از بین رفتن حق را گویند.
سکنی: حق انتفاع هر گاه به صورت سکونت منتفع در مسکن متعلق به غیر باشد آن را سکنی نامند.
سلطه: عبارتست از اختیار قانونی شخص بر اشیاء یا اموال یا اشخاص دیگر.
سلف: بیعی که ثمن آن حال و مبیع آن مؤجل باشد.
سلم: بیعی که ثمن آن حال و مبیع آن مؤجل باشد.
سند: عبارت از نوشته ای است که در مقام دعوی یا دفاع قابل استناد باشد.
سهم: حصه شریک در مال الشرکه.
سهم الارث: حصه، نصیب و بهره شخص از ترکه مورث.
سهو: غفلت از چیزی بطوری که با کوچکترین یاد آوری متنبه گردد. هر سهوی اشتباه است ولی هر اشتباهی سهو نیست.
شارع: قانونگذار و مقنن
شاکی: کسی که از دست دیگری به یکی از مقامات رسمی مرجع شکایت، تظلم شفاهی یا کتبی می کند.
شاهد: کسی که شاهدت بر امری میدهد.
شبه عقد: عبارت است از یک عمل ارادی که قانون آن را منع ننموده و بدون اینکه عقدی منعقد گردد ایجاد تعهد در مقابل غیر نماید.
شخص: کسی که موضع حق قرار گیرد مانند انسان و شرکت تجاری
شخص حقوقی: عبارت است از گروهی از افراد انسان یا منفعتی از منافع عمومی
شخص حقیقی: به معنی شخص طبیعی است.
شخص طبیعی: اشخاص انسانی را گویند که موضوع حق و تکلیف می باشند.
شرط: امری است محتمل الوقوع در آینده که طرفین عقد یا ایقاع کننده، حدوث اثر حقوقی عقد یا ایقاع را متوقف بر حدوث آن امر محتمل الوقوع نماید.
شرط صفت: هر گاه یکی از متعاقدین وجود صفت معینی را در موضوع معامله تعهد کرده باشد این تعهد را شرط صفت نامند. در این صورت حتما باید موضوع مورد معامله عین معین باشد.
شرط فعل: شرطی که به موجب آن شخص (مشروط علیه) تعهد به فعل یا ترکی عملی کند.
شرط نتیجه: تملک جبری ملک شریک با دفع ثمن به وی.
شرع: به معنی قانون است.
شرکت: اجتماع حقوق چند مالک در شیئی معین به نحواشاعه
شریک: کسی که با یک یا چند نفر دیگر در شیئی یا اشیاء معینی به نحو اشاعه ذی حق است.