وبلاگ حقوقی شعیب نظری

نکات کلیدی و مهم دروس رشته حقوق

وبلاگ حقوقی شعیب نظری

نکات کلیدی و مهم دروس رشته حقوق

واژه های حقوقی مهم که باید بدانید (قسمت هشتم)

چهارشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۱، ۰۱:۱۷ ب.ظ

مأذونیت: مصدر جعلی ، مأذونین.

مأجور: به معنی عین مستأجره استعمال شده است.

مؤجل: تعهدی که انجام دادن مشروط به رسیدن اجل معین باشد.

مؤسس: کسی که سازمان یا کار یا گروهی را بوجود می آورد.

ماترک: مالی که با فوت مالک آن و بحکم قانون به وارث تعلق گیرد.

مالک: صاحب ملک، صاحب مال غیرمنقول، صاحب اراضی، صاحب سرمایه در عقد مضاربه

مالکیت: حق استعمال و بهره برداری و انتقال یک چیز به هر صورت مگر در مواردی که قانون استثنا کرده باشد.

مایملک: قسمت مثبت از دارایی شخص را گویند.

مباح: چیزی که ترک و فعلش جایز است.

مباحات: اموالی که ملک اشخاص حقیقی یا حقوقی نباشد.

مباشر: کسی که از طرف مالک بطور مستمر اداره اموال او را تصدی می کند.

مبطل: باطل کننده.

مبیع: عین موجود در خارج یا عین کلی در ذمه که بعنوان عوض و به انتظار دریافت عوض معلوم به طرف تملیک می شود. آنچه مورد بیع قرار می گیرد.

متصالح: قبول کننده را در عقد صلح گویند.

متهم: کسی که فاعل جرم تلقی شده ولی هنوز انتساب جرم به او محرز نشده است.

متولی: شخصی که از طرف واقف برای اداره وقف معین می شود.

متوقف: مرادف ورشکسته است. – ایستاده – راکد.

متبایعین: از باب غلبه، به طرفین عقد گفته می شود، فروشنده و خریدار.

متعاملین: معامله کنندگان، طرفین داد و ستد.

متعهدله: آن که از تعهد متعهد منتفع است.

متهب: طرف عقد هبه، در مقابل واهب. کسی قبول هبه کند در عقد هبه.

مثمن: معوض را در عقد بیع گویند

محاذی: مقابل، برابر – روبرو شونده

محال علیه: در عقد حواله کسی که ذمه مدیون به او انتقال می گردد محال علیه نام دارد.

طرف حواله: کسی که حواله در عهده او صادر می شود.

محتال: آن که حواله به نفع او انجام شده. – طلبکار، در عقد حواله.

مجرم: کسی که مرتکب جنایت یا جنحه یا خلاف میشود.

مجنون: کسی که فاقد تشخیص نفع و ضرر و حسن و قبح است.

محجور: کسی که فاقد عقل و یا رشد و یا کبر باشد.

محصور: حصر شده، اختصاص یافته، دیوار شده – در اصطلاح حقوقی در مقابل غیر محصور به کار رفته است و مراد موقوف علیهم و حصر شده است.

محمول: در اجاره حیوان به معنای بار گرفته شده است اما در دیگر موارد افاده معنای مفروض دارد.

مثمن: معوض را در عقد بیع گویند.

محیل: حواله دهنده، مدیون، طرف عقد حواله.

محکوم: کسی که به حکم کیفری یا مدنی یا اداری محکوم شده است.

محل اقامت: محلی که شخص در آنجا سکونت داشته و مرکز مهم امور او نیز در آنجا باشد.

مختوم: به پایان رسیده، خاتمه یافته، مختومه مؤنث.

مدیر ترکه: اداره کننده ماترک متوفی

مدیون: کسی که بر ذمه او تعهدی به نفع غیر وجود دارد.

مراهنه: هر نوع برد و باخت و شرط بندی به هر وسیله که صورت گیرد.

مراضات: تراضی و توافق دو نفر.

مراعا: نگه داشته شده، رعایت شده.

مرافقه: طرح دعوی کردن علیه یکدیگر. رفتن نزد حاکم با خصم.

مرهونه: به گرو گرفته شده، گروگان.

مزارع: مالک زمین در عقد مزارعه.

مزارعه: عقدی است که یک طرف زمینی را برای مدت معینی برای کشت و زرع و تقسیم حاصل به طرف دیگر میدهد

مزج اختیاری: در آمیختن، مخلوط کردن – یعنی دو نفر به اراده و اختیار پاره ای از اموال خود را ممزوج کنند. مال ممزوج مشترک خواهد شد.

مرور زمان: گذشتن مدتی است که بموجب قانون پس از انقضای آن مدت، دعوی شنیده نمی شود.

مساقات: در لغت به معنی آبیاری و در اصطلاح معامله ای است بین مالک درختان و مانند آنها با کارگر در مقابل حصة مشاع معین از ثمره و ثمره اعم است از میوه و برگ و گل و غیر آن.

مستشار: عضو محاکم عالی

مستعیر: کسی که مال غیر را به عاریه می ستاند.

مستغل: اموال غیر منقول که مورد بهره برداری است.

مستغلات: اموال غیر منقولی که مورد بهره برداری به توسط مالک آنهاست

مستودع: مرادف ودیعه گیر.

مستعیر : کسی که مال غیر را به عاریه می ستاند

مستند: سند، قباله و دلیلی که به آن استناد کنند.

مستودع: مرادف ودیعه گیر است. به کسر دال به معنی ودیعه گذار.

مسقط: ساقط کننده، اندازنده

مسلوب: ربوده شده، سلب شده.

مشاع: قسمت نشده، جدا نشده از حصه دیگری یا دیگران. هر مالی که بین دو یا چند نفر مشترک باشد.

مشروط علیه: کسی که شرط به زبان اوست. – آنکه شرط بر عهده او باشد در عقود و ایقاعات.

مشروط له: کسی که به نفع او شرط شده است.

مشغول الذمه: کسی که تعهد خود را به جای نیاورده باشد و دین خود را نپرداخته باشد

مشتری: کسی که در عقد بیع قبول عقد می کند و عوض می دهد.

مصالح: کسی که در عقد صلح ایجاب از ناحیه اوست.

مصاهره: ایجاد قرابت از طریق زوجیت رابطه ای که به واسطه ازدواج بین زوجه و خویشان هریک از دو ایجاد می شود

مضاجعه: باهم خوابیدن، همبستر گردیدن – همخوابگی، همبستری.

مضارب: کسی که عهده دار کار در قرارداد مضاربه است. عامل، در مقابل مالک و صاحب سرمایه.

مضاربه: عقدی است که به موجب آن یکی از متعاملین سرمایه می دهد با قید اینکه طرف دیگر با آن تجارت کرده و در سود آن شریک باشند.

مضمون عنه: در ضمان عقدی شخص ثالثی را که از او ضمانت شده است مضمون عنه – یا مدیون اصلی گویند.

مضمون له: ضمانت شده برای او و به نفع او. طرف عقد ضمان. داین اصلی.

مطلقه: زنی که شوهرش او را طلاق داده باشد.

مظنه: جایی که گمان می رود در آنجا چیزی باشد – گمان، ظن – نرخ کالا، ارزش.

معامل: مرادف عاقد است، یعنی کسی که طرف عقد واقع می شود.

معافیت: عفو از حق به معنی چشم پوشی از حق خود به نفع طرف است.

معاوضه: عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین مالی می دهد به عوض مال دیگر که از طرف دیگر اخذ می کند.

معد: آماده، مهیا – مرتب شده – حساب شده، شمرده شد.

معدوم: غیر موجود نیست شده، نابود گشته.

معشر: کسی که بواسطه عدم کفایت دارایی یا عدم دسترسی به مال خود قادر به تأدیه مخارج محکمه یا دیون خود نباشد.

معلق: آویخته شده، مربوط. – بلاتکلیف نهاد شده، تعلیق شده.

معوض: در عقد معوض مالی که از طرف ایجاب کننده داده می شود معوض نام دارد.

معیر: کسی که مال خود را به عاریه می دهد.

مغبون: فریب خورده، گول خورده. کسی که در عقد معوض متضرر از غبن شده است.

مغصوب: مالی که غاصب به غصب گرفته باشد

مفروز: علیحده شده، جدا کرده – صفت مالی یا ملکی که بعد از اشاعه به صورت چند سهم جداگانه در آمده و بین شرکاء تقسیم شده باشد، در مقابل مشاع.

مقاوله نامه: نوشته حاکی از یک قرارداد بین المللی را گویند.

مقصوده: مؤنث مقصود، قصد شده، نیت شده – طلب شده ، خواسته.

مکره: اکراه نماینده، ناخوش دارنده – شخصی که به اکراه وادار به عملی شده است.

مکفول: در مقابل کفیل.- ثالثی که احضار او تعهد شده است. موضوع عقد کفالت.

ملکیت: رابطه ای است حقوقی بین شخص و چیز مادی

موت فرضی: موتی است که بموجب حکم دادگاه درباره شخصی که غائب مفقودالخبر شده است فرض می شود.

موجر: در اجاره اشیاء صاحب عین مال مورد اجاره را گویند.

منافی: نفی کننده، نیست کننده، ضد و مخالف.

منعزل: دور شده، کنار رفته – کسی که از سمت و مقام خود برکنار شده باشد.

منفصله: مؤنث منفصل – جدا شونده، جدا شده، قطعه قطعه شده.

منفق: نفقه دهنده، خرج دهنده – کسی که در راه خدا چیزی دهد.

منقت: نقصان، عیب، زیان، خسارت، کمی ، کاستی

منقطع: گسسته، بریده، صفت عقد غیر دائم. مؤنث، زنی که به نکاح انقطاعی در آمده باشد.

منقول: آنچه قابل حمل و نقل باشد. – نقل شده ، جابجا گردیده.

مؤجل: تعهدی که انجام دادن آن مشروط به رسیدن اجل معین باشد.

مودع: ودیعه گذار در مقابل ودیعه گیر.

مورث: کسی که مرده باشد و مالی از او مانده باشد- ارث گذارنده.

موصی: کسی را گویند که طی وصیت تملیکی مال یا منفعتی از مال خود را برای زمان پس از مرگش به دیگری تملیک می کند

موصى به: آنچه به ارث گذاشته شده.

موصی له: آن که در حق وی وصیت شده، کسی که وصیت به نفع او انجام شده، کسی که وصیت تملیکی به نفع اوست.

موقوف: بازداشته، ممنوع، منوط، وابسته، مترو کف دست برداشته شده.

موقوف علیه: کسی که از طرف وقف کننده حق بهره بردن از منافع مال موقوفه به او داده شده است.

موقوف علیهم: کسی که از طرف وقف کننده حق بهره بردن از منافع مال موقوفه به او داده شده است

موقوفه: آنچه از قبیل ملک، زمین، مستغلات و غیره که در راه خدا وقف کنند.

مولی علیه: کسی که تحت سرپرستی قانونی قرار گرفته باشد.

موهوبه: مالی که در مورد هبه واقع شده است.

مهمل: بیکار گذاشته، کلام بیهوده، بی معنی.

ناقل: شخصی که مالی را منتقل می کند به دیگری، خواه ضمن عقد باشد خواه ضمن ایقاع.

ناکل: مدعی علیه که خواسته را انکار و این نکول به معنی اخص است. نکول باید مسبوق به انکار (به معنی اعم) مدعی علیه باشد و تقاضای مدعی از دادگاه از او سوگند خواهند، پس اگر قسم یاد نکند و رد قسم به مدعی ننماید او ناکل است.

نایب: کسی که در امر مخصوصی از طرف شخص که واجد صلاحیت است به او اختیار خاصی داده می شود.

نحو: راه، طریق، طرز – شیوه ، اسلوب

نحله: هبه

نقل: سلب مالکیت یک مالک نسبت به مال معین و اعطاء آن به دیگری خواه به رضای مالک باشد و خواه به حکم قانون.

نزع: کندن چیزی را از جایی.

نسب: رابطه شخصی به دیگری از طریق ولادت، خواه به او منتهی شود(مانند منتهی شدن پسر به پدر) خواه طرفین رابطه خویشاوندی مانند دو برادر که به پدر یا مادر منتهی می شوند.

نسب در خط مستقیم: قرابتی نسبی که به وسیله ولادت یکی از دیگری حاصل شود، مانند قرابت جد نسبت به نوه و برعکس. قرابت عمودی عنوان دیگر آن است که خود به صعودی و نزولی تقسیم می شود.

نشوز: ناسازگاری کردن زن با شوهر خود – ناسازگاری زن – عدم اجرای وظایف زوجیت از طرف زن بدون وجود مانع شرعی و قانونی، که در این صورت وی استحقاق نفقه نخواهد داشت. ناشزه. نصف: یک دوم، دو یک.

نصیب: سهم کسی از چیزی، بهره، حصه. – اقبال ، بخت، طالع.

نفاس: خونی که پس از زائیدن از زن خارج می شود.

نفس: تن، جسد، کالبد، روح، روان – شخص انسان، ذات.

نفقه: آنچه صرف هزینه زندگی عیال و اولاد کنند. هزینه زندگی زن و فرزندان.

نفی ولد: اگر زن فرزندی بیاورد و زوج اقرار کند که فرزند اوست نمی تواند بعد از این اقرار نفی کند زیرا با اقرار برای مولود حقوقی ایجاد می شود ناشی از نسب و پس از اقرار حقوق فرزند بعهده پدر مستقر می گردد. در مورد اقرار به طور کلی آنچه که موجد حق است قابل رجوع نیست.

نکاح منقطع: نکاحی که برای مدت معین باشد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی